آخرین روز بشریت!
داود احمدی بلوطکی
«پناهگاه » یک درام جذاب در مورد وحشت درونی است. وحشتی که با عبور از خطوط روانی شخصیتها، به اتفاقاتی میپردازد که ظاهراً قرار است در آخرین فرصتهای زندگی با آنها مواجه شویم. شاید گاهی، هر یک از ما این احساس را داشته باشیم که بر لبة پرتگاهی راه میرویم و در حالی که نگاهمان به عمقِ پرتگاه است، به سمت فاجعه گام برداریم. این فیلم در واقع این احساس را تقویت میکند که ما همیشه اینگونه زندگی میکنیم.
کورتیس با بازی درخشان (مایکل شانون)، رئیس خدمة یک شرکت، در اوهایوی آمریکاست. روان او، بوسیلة رویاها و کابوسهایی از جنس آخرالزمان مورد حمله قرار گرفته است. کورتیس با عبور از مسیری پر پیچ وخم، سعی میکند به اعصابش مسلط شود و شروع کند به جدال با جنونی که از نظر او، تهدیدی برای ویرانی خانوادهاش محسوب میشود. کورتیس ابرهای قیفیشکل و حتی مردمی را میبیند که در طول شب، همانند زامبیها به حرکت درمیآیند. رویاهای کورتیس، به نوعی این تصور را ایجاد می کند که یک فاجعه در شرف وقوع است.
کورتیس گمان می برد که ممکن است همهچیز بصورت ژنتیکی به مادرش مربوط باشد. مادر او در سن مشابهی مبتلا به اسکیزوفرنی شد و کورتیس با این پیشفرض تصور میکند که همه چیز در ذهن اوست. او با همین ذهنیت، به دکتر خانوادگیشان و یک رواندرمانگر مراجعه میکند. او حتی کتابی را میخواند که برای درکِ بیماریهای روانی نوشته شده است. کورتیس، در یکی از سکانسهای عالی که برای معارفة پیشینة شخصیت اصلی فیلم تعبیه شده است، به بهانة ملاقات با مادرش، علائم وی را پیش از بستری شدنش در مرکز رواندرمانی میپرسد تا بداند که این مشکل را از او به ارث برده است و یا خیر. این سکانس توجیه مناسبی برای نحوة برخورد خاص این شخصیت به حساب میآید. از همینجا میتوان دلیل مکالمة عجیب و نامانوسش را با برادرش توضیح داد.
رویاها، دست از سر او بر نمیدارند و هربار، بهنحوی پیچیدهتر او را احاطه می کنند و با ادامهشان، کورتیس را وادار میکند که رویاهای خود را دنبال کند. او پسانداز اندک خانواده را و البته تمام توان و زمان خود را صرف میکند تا برای طوفان ذهنش، پناهگاهی در حیاط خانهاش بسازد و برای هر پیشآمدی که همسرش(جسیکا چستین) و دختر کوچک ناشنوایش هانا(تووا استوارت) تهدیدی بحساب بیاید، آماده باشد.
سامانتا، یک خیاط نیمهوقت است و هر هفته، با فروش کالاهای دستساز در بازار کهنه فروشان، درآمد خانواده را تکمیل میکند. مراقبتهای ویژه از دخترشان هانا برای این خانواده یک مبارزه دائمی است. با این وجود، کورتیس و سامانتا عاشق یکدیگر هستند و خانواده آنها بسیار خوشحال است. نگرانیهای او نظیر ترس از بیکاری و از دستدادن پوشش پزشکی، مسئله قابلتوجه و مهمی است. اما تمرکز فیلم، بر روی جاری شدن سیل و تندبادها و اتفاقات غریبی است که همهچیز را از بین میبرد. کورتیس در برزخ بین واقیعت زندگی و فضای عجیب کابوسهایش گرفتار است. کابوسهایی که گاهی، از واقعیت نزدیکتر میشوند. شاید اینگونه بتوان دید که کورتیس همچون نوح در حال ساخت کشتی است و منتظر است تا از جانب خداوند، سیلی نازل شود!.
شانون بهخوبی از عهدة پیچیدگی این شخصیت بر آمده است. بازی کردن در چنین نقشهایی ریسکی است که هر بازیگری آن را نمیپذیرد. ریسکی که ممکن است کارنامة کاری یک سوپراستار را تهدید کند. «شانون» اما پیشتر هم، جسارتش را در ایفای نقشهایی اینچنینی نشان داده بود. او جداً یک بازیگر خوب است و خوشبختانه با هالیوود فاصلة چشمگیری دارد.
او خطری که در راه است را با چشمانش به زیبایی به نمایش میگذارد. سکوتهای او در مواجهه با مشکلات کورتیس در فیلم و مهارتی که برای چرخش زاویة شخصیتی کورتیس به تماشا میگذارد، قابلتوجه است.
- کورتیس، تو یک زندگی خوب داری.
من فکر میکنم این بهترین توصیفی است که میتوانید به یک مرد بدهید. نگاهی به زندگی او بیندازید و بگویید: خوب است. در مقابل، پرواضح است بدترین چیزی که امکان دارد انسان تجربه کند این است که شاهد از دست دادن زندگی خوبش باشد. این اضطراب اصلی فیلم و شخصیت کورتیس است که بهشکل مصائبِ «عدم درک» به تجلی درآمده و بهشکل خاصی حالت فیلم «پناهگاه» را تعریف میکند. این اثر «جف نیکولز» فوقالعاده است.
این فیلم همانند یک اکتشاف بسیار آرام و بی وقفه (و نه چندان پنهان) است. اکتشافی که باعث میشود در زندگی معاصر آمریکا، شاهد یک فیلم ترسناک، با جنسی متفاوت باشیم. ما در اینجا هیولا نمیبینیم. هیولا، خودِ اضطرابی است که کورتیس را زجر میدهد. ما در مورد زندگی لوکس و راحت صحبت نمیکنیم، بلکه مورد توجهمان، آسایش و انتظارات منطقی و ساده است. یک شغل مناسب با مزایای اندکش، خانواده، دوست داشتن، تعطیلات و خانه. کورتیس همة اینها را دارد.
سئوالی که در طول فیلم مطرح است، این است که آیا افکار کورتیس پیشبینی هستند؟
اگر «پناهگاه» را زمرة یک معمای سینمایی در نظر بگیریم و آن را با آثاری همچون«تلقین» اثر نولان مقایسه کنیم، ممکن است سوال دیگری مطرح شود که چطور جف نیکولز توانسته است با افزودن شوک به موازات قانعکنندهای، دفع شوک را نیز برای محو حس بیننده بهکار بگیرد؟ این اثر چیزی فراتر از هوشمندی رسمی کمپانیهای فیلمسازی را در دل خود دارد.
ابهام برای کورتیس غیرقابلتحمل است. حسی که تصور میکند با آن، ذهنش را از دست میدهد و همچنین با همین حس، نشانههای فاجعة در شرف وقوع را دریافت میکند. این عنصر برای منطق فیلم حیاتی است. عنصری دوپهلو و همجهت.
او یک پدر مهربان است و این باعث میشود شدت وحشت و واکنشهای بالقوه و از سرِ درماندگی او، نسبت به مسائلی که فقط او میبیند و ما، به حداکثر برسد و همهچیز برایش هراسآفرین شود.
باران تیره و قهوهای مثل روغن موتور تازه از آسمان میبارد. ابرهای قیفی در افق گرد هم میآیند. سایههای ترسناک، در پنجرهها ظاهر میشوند و درها را به صدا درمی آورند. اسباب و اثاثیه اتاق نشیمن به هوا بالا میرود و زمین میافتد. درست مثل یک اکشن خوش ساخت. اما نیکولز، همه اینها را در خواب و کابوس کورتیس جای میدهد تا از اینکه بخواهیم از طوفانهای کورتیس در امان باشیم، ناامید شویم.
کورتیس فردی عملگرا و با تفکر است. او با پاسخ دو جانبهاش به رویاها، این جنبه از خلق و خویاش را بخوبی منعکس میکند.
کورتیس با اینکه بر این باور است که دچار توهم شده است، همچنان به تصورات خود نیز اعتقاد دارد. این تناقض و دوگانگی او را از پای درآورده است و از آن مهمتر این است که دیگران او را باور داشته باشند. در سطح معینی از رئالیسم و با فرض اینکه «پناهگاه» را بهعنوان فیلمی دربارة اختلال روانشناختی تفسیر کنیم، کورتیس، دچار یک بینش دردناک و پارادوکسوار از بیماری ذهنی است که به ندرت در فیلمها ظاهر میشود. او در حالیکه مصمم است به دنبال درمان برود، نمیتواند نسبت به ترسهایش بیتفاوت باشد.
«شانون» با افسار کردن این نقش نایاب، ما را مجبور میکند نسبت به این مرد احساس تاسف کنیم. حتی اگر بخواهیم و تلاش کنیم تا در جهت دیگری از او فرار کنیم، او دوباره ما را با این شخصیت همراه می کند. شانون کمحرف و با عملکردی همچون یک شبحزده، هر دو نقش روانپریش و حامی خانواده را باهم به نمایش گذاشته است.
نیکولز، بدون درگیر کردن ما با یک درام موضوعی، به یک فاجعه اجتماعی اشاره میکند که بسیار واقعی است. کورتیس در تلاش برای محافظت از خود و خانوادهاش در برابر چیزی که معتقد است در حال وقوع است، با گذشتن از شغلش، در تلاش برای نجات آنهایی است که او را باور دارند. یعنی هیچکس!
آیا کورتیس دیوانه است؟ وقتی فیلم تمام شد، میتوانید این سوال را از خودتان بپرسید. صحنة نهایی بسیارعالی است. اما بعید به نظر میرسد که یک پاسخ راحت پیدا کنید. سوال اصلی این است که با دانستن آن چه تفاوتی ایجاد میشود؟
نیکولز بسیار باهوش است. او با این فیلمش، به مدل دیگری از اضطراب پهلو زده است و فریاد میزند که در دنیا عدمِ جنون وجود ندارد. چیزهای زیادی هست که باید از آن بترسیم. چیزهایی که ما را با عمیقترین ترسها روبرو میکند. باران ترسناک به نظر میرسد و آسمان بالای خانه کورتیس تاریک است. از نخستین لحظههایی که این طوفان ترسناک در داستان راه باز میکند، هراس، حالت غالب را در این درام آخرالزمانی به خود میگیرد.
فیلم «پناهگاه»، نوعی حسِ ترس و وحشت بینام و نشان را در دل خود دارد. امتناع کورتیس که اغلب رفتارهایش ناشناختهاند، از به اشتراک گذاشتن ترسهایش با همسرش سامانتا، وی را عصبانی میکند. بار تمام تمرکز فیلم بر روی شخصیت محوری یعنی کورتیس است. «جسیکا چستین» در نقش سامانتا، با اینکه هیچوقت فرصتی برای عرضهاندام پیدا نمیکند، اما با ورزیدگی تمام از دل نقشی تخت و فلت، یک عنصر جلو برنده به وجود میآورد و اینکار را با کمترین تداخل در شخصیت محوری انجام میدهد. در واقع او در سایه حرکت میکند تا نورافکنِ توجه، به سمت «شانون» باشد. او نقش زنی را ایفا میکند که واکنشهایش باید از روی ترحم و شفقت باشد.
این فیلم زیبا از «نیکولز»، خود را بهعنوان یک پرترة دیدنی از خانواده، از سایر فیلمها متمایز میکند. این کشش، بیننده را وادار میکند تا بخواهد به سرعت خود را به پایان فیلم برساند. در طول فیلم، به نظر میرسد که ابهام، یک نوع امید و آرامش موقتی را القاء میکند. دیدگاه غیرمعمول فیلم از عشق خانوادگی، استثنایی است. با دقت در نگاه نگرانِ مایکل شانون و جسیکا چستین در نقشهایشان، «پناهگاه» به ما دنیایی کامل از ناشناختهها را ارائه میدهد. دنیایی که از تاریکیهای آشکار و غیرمنتظره مملو است. این عناصر همانطور که قابل تشخیصاند، در واقع غیر قابلتشخیص هستند.
در جاهایی از فیلم بنظر میرسد که جف نیکولز، نسبت به کاراکتر اصلیاش یعنی مردی که حرکت عجیب و غریب پرندگان را میبیند و غرش رعد را میشنود و شخص دیگری از حال او آگاه نیست، حس ترحم دارد. این شخصیت، به نوعی دو وجهی از آب درآمده است. کابوسهای کورتیس، ساعات بیداری او را مخدوش میکنند و عملاً او را از کار میاندازند. کابوسهایی که برای همیشه رابطهاش با سگ محبوبش را تغییر میدهد.
او و سامانتا برای تهیه یک ایمپلنت گوش برای دختر ۶ سالهشان در تلاشند و کورتیس برای ساختن این پناهگاه، همة پسانداز را خرج میکند. هنگامی که کورتیس به پیشگوییهای درونش گوش میدهد و سعی در مقابله با آن میکند، درام، هیجانیتر و عمیقتر میشود. این یک ترسیم از هستهی خانوادهایست که تا به حال در این وضعیت گرفتار نشده است.
فیلم «پناهگاه» کلکسیونی از تنوع روانشناختی را به تصویر میکشد. موفقیت جف نیکولز، در تجربة این سبک از تلاشش، به این دو سوال بستگی دارد: آیا رویاهای طوفانی که توسط پدر جوان تجربه میشود، نشانههایی از مکاشفه بعدی را نشان میدهد و یا نشانههایی مبنی بر تسلیم شدن او در برابر بیماری روانی است؟
باید اذعان کرد که موارد بیشتری در مورد این فیلم وجود دارد که فراتر از معمای اصلی آن است. این فیلم، به سطوحی چون،کشف مردانگی در چهرة ضعیف یک مرد خانواده که درگیر تهدید طوفان ذهن است دامن میزند. جدال دو مشکل اساسی بیرونی و درونی برای کورتیس، فیلم را فوق العاده جذاب کرده است.
نیکولز، ما را در سراسر فیلم به درون ذهن «کورتیس» میکشد. این یک سفر هولناک است و ما با این شک که احتمالاً درونیات ذهن کورتیس را میبینیم، خود را از هراس خالی میکنیم. اثرات طوفان در سراسر فیلم به دقت مورد بررسی قرار گرفته است. بهطوری که آسمان واقعی به نظر میرسد. و همین عامل خطرناکترش میکند. این موضوع به ویژه در لحظات پایانی فیلم بدرستی سرجایش مینشیند. مطرح شدن سوال اصلی فیلم: کورتیس عاقل است یا نه؟ انگار که این شخصیت یک دیدگاه ممتاز از جهان دارد.
فیلمهایی که در مورد بیماریهای روانی ساخته شدهاند، اغلب شخصیتی را نشان میدهند که تلاش میکنند تا درک مخاطب را با خود همراه کنند. تلاشی آمیخته با یک تراژدی، برای به تصویر کشیدن این که چگونه یک شخصیت بیمار روانی، خردمندانه رفتار کند.
«جف نیکولز» اما قاعده را میشکند. او در ابتدا نشان داد که کورتیس از این امر آگاه است که چیزی درست نیست. کورتیس به دنبال کمک است و سعی میکند بفهمد چه اتفاقی برای او میافتد و این چیزی است که این فیلم را به شدت جالب میکند: او قادر است چیزهایی را ببیند و بشنود که در آنجا نیستند. رفته رفته با جدال کورتیس با خودش، «پناهگاه» تبدیل به نمادی از ضمیر ناخودآگاه او میشود؛ چیزی که او را وادار به عقبنشینی میکند.
ریتم فیلم و شخصیت کورتیس بشدت به هم وابستهاند. درحالی که طوفان در سر او شدت میگیرد، کورتیس هم بهطور فزایندهای نسبت به اطرافیان خود بیاعتماد میشود. قویترین لحظات در این فیلم، واکنشهای ویرانکننده سامانتا به رنج کورتیس و مواجهه با اوست.
پناهگاه تصویر فوقالعادهای از علاقة بی قید و شرط کورتیس نسبت به خانوادهاش را نشان میدهد. علاقهای که باعث میشود محور یک خانواده به شدت منسجم حرکت کند.