داود احمدی بلوطکی
در این مطلب سعی شده تا بصورت ضمنی، فیلم مذکور تحلیل شود و در اصل برخی از نکات مهم از فیلم برجسته سازی و تفسیر شوند.
سکانسهای ابتدایی این فیلم، بهنحوی براعتِ استهلال فیلم به شمار میآیند و مقدماتی هستند که کارگردان آنها را برای ورود ما به چالشهای اصلی و جدی فیلم مطرح میکند. پس از تیتراژی پر از استعاره، کارگردان مستقیماً و بدون اتلاف وقت شروع به تزریق نماد به مخاطب میکند. باز کردن پاکت رمان چاپ نشدة ادوارد و زخمی شدن دست سوزان، اعلام موضع فیلم را برای مخاطب مشخص میکند؛ با این تفسیر که باید منتظر دیدن زخم در جای جای فیلم باشیم.
در فاصله اندکی از ابتدای پر از معمای فیلم، تام فورد مخاطب را با رابطة مردة سوزان و هاتون آشنا میکند. این اقدام، سکانس معارفة دیگری محسوب میشود تا بار سئوالات ذهن مخاطب را کم کند و تکلیف این رابطة خانوادگی را از همان ابتدا روشن کند. هاتون، به افتتاحیة نمایشگاه همسرش نرفته و عذرِ کاری میآورد. عذری که از سوی سوزان بیتوجیه است. این اقدامات ابتدایی فیلم، تنها برای کمک به مخاطب است تا هر چه زودتر برای مسئله اصلی فیلم مجهز شود. چراکه تام فورد خوب میداند فیلمنامة اقتباسیاش به اندازه کافی پر از معما و پازل است.
در این فیلم که انتقام را بهعنوان درونمایه و پیرنگ اصلی مشخص کرده است، کسی در خرده پیرنگها و بصورت موازی با جریان اصلی فیلم محکوم به خرد شدن است. سوزان، کیوریتور یک گالری موفق هنری، طعمه ادوارد برای نابودی میشود تا جمعبندی انتقام فیلم، ملموس و معنادار باشد.
این فیلم چنان تلخ است که حتی لحظات خوشی که برای سرگرمی تعبیه شده است نیز، به نوعی زجرآور و هجوآمیز میشوند. فضای میهمانی بخش ابتدایی فیلم را یادآور میشوم که به حضور در یک قصر پهلو میزند. حضوری که با لباسها و تابلوها پررنگتر میشود و اتفاقاً با اشخاص آن همخوانی دارند. این صحنهها به سبک باروک طراحی شدهاند تا دنیای سوزان را نمایش دهد. دنیای عجیب و نامنسجم که در آن آدمها و رفتارهایشان، غیرواقعی به نظر میرسند.
میهمانی در این عمارت و اتفاقاتی که در آن میافتد از این حیث مهم است که نشان میدهد بخش مهمی از شخصیت و وجود سوزان خیلی وقتِ پیش و بدون اینکه خودش بداند، بر روی یکی از این دیوارها قاب شده است. ادوارد نیز در زمانی مناسب، رمانی
را همانند یک طعمه برایش ارسال کرده تا او را به زندگی برگرداند؛ تنها برای نابود کردنش.
در همین میهمانی حملههای پنهانی سوزان و آلیسیا، بخشی از ذوق فورد را نمایش میدهد. فورد با جناس قرار دادن کلمة «لاست»، در دو بن کلمة (lust, last) در کلام آلیسیا، نشان میدهد تمامِ آنچه بصورت پنهانی در بین این دو شخص خاک میخورد، مربوط به تفاوت همین دو کلمه است.
یکی از موارد قابل اعتنا در «حیوانات شبگرد» بکگراندهای سوزان در تمام مدتِ فیلم است. آنها با هر موضوعی که مرتبط میشوند، رنگ را به همان موضوع میبازند که در اصل، نشان از عدم ثباتِ شخصیتِ سوزان میدهد. کارگردان در این اثر، مهارت قابلتوجهی را در ایجاد بافتهای مختلف برای هر خط داستانی نشان داده است. این بافتها بهعنوان لایههای فیلم عمل میکنند و هرکدام بصورت مجزا (و در عینحال در هم تنیده) عمل میکنند. برای مثال؛ به نظر میرسد که دنیای سوزان، از دل یک فانتزی بیرون آمده است در حالیکه در نقطة مقابل، دنیای تونی (شخصیت اصلی رمان ادوارد) از رمانی کاغذی بیرون میآید و زندگی سوزان را به پنجه میکشد.
هر بار که سوزان رمان را میخواند، گذشتة خودش نیز برایش باز میشود و داستان اصلی در فیلم زمانی به جلو حرکت میکند که او تکهها را کنار هم میگذارد. سوزان در کاخی از بتن و شیشه زندگی میکند و خیانت شوهر و ورشکستگی خانواده مرفهاش، درگیریهایی است که اوضاع زندگی را از دست او خارج میکند و او در همین زمان است که به خواندن رمان پناه میبرد؛ این راه گریزی است تا او از واقیعیات زندگی خودش فرار کند. سوزان اما غافل از این امر است که رمان، دقیقاً برای همین اوضاع و احوالش نوشته شده و بهعبارتی: دارد کارش را انجام میدهد.
با شروع خواندن رمان توسط سوزان، جریان اصلی و طرح اصلی فیلم به جریان میافتد. خانوادهای تونی (همان ادوارد) در جادهای در غرب تگزاس، توسط یک گروه وحشی و یاغی درگیر یک وضعیت کابوسوار میشوند. اضطراب حاکم در درون ماشین و وحشت از حیوانات شبگردی که برای بیرون کشاندنِ خانوادة تونی، برایشان طعمه میگذارند را میتوان در چهرة سوزان در قامت خواننده دید. ری، مغز متفکر این گروه وحشی است که بهترین طعمه را بازی کردن رولِ جنتلمن میبیند. در این نقش، ری برای اینکه نشان دهد همهچیز خوب است و مشکلی نیست، به اعضای گروهش میگوید تا چرخ پنچرِ ماشین را عوض کنند. طعمه جواب میدهد و کارساز میشود. تونی از ماشین بیرون میآید و ادامة ماجرا.
تام فورد بخوبی برای اتصال بین تمامی خطوط داستان از نمادهای همجنس استفاده کرده است؛ یا بصورت تشابه تصویری و یا مفهومی. بطورمثال، تلفن قرمز متل در رمان با رنگ قرمزی که سرتاسر زندگی سوزان را احاطه کرده عجین است. مبل قرمز و شباهت رنگ موها، اثبات ادعای حضور سوزان در تمامی لحظات رمان است. گردنبندِ سوزان به گردنبندِ لورا (همسر تونی) شبیه است و ... . سوزان بهعنوان خواننده و طعمة آنچه که ادوارد برای انتقام از او نوشته است، بهنوعی سعی دارد جای زن تونی را در رمان بگیرد. گواه این ادعا، شباهتهای زیادی است که از زاویه دید سوزان به مخاطب فیلم میرسد. ادوارد نیز با علم به این میل سوزان، ضربهای را در رمان به سر لورا وارد میکند که باعث مرگش میشود. ضربهای که شاید آن را در زندگی واقعی لایق سوزان میداند.
آشفتگی زندگی سوزان به او اجازه نمیدهد که معنای اتفاقات درون رمان را بفهمد و از خودش بپرسد که چرا ادوارد، درست در شرایط افول زندگی او این رمان دقیق را و با این نام برایش ارسال کرده است. رمانی از جنس جادههای خاکی و کلیسای بیکاربرد.
تونی پس از دیدن صحنة فجیع قتل و تجاوز به زن و دخترش، بجای اینکه از بازپرس پرونده بپرسد که اونها خوبند؟ مشخصاً میپرسد:
کارگردان پیش از این سکانس طلایی، تأکیدش را بر نمادسازی توسط آسمان و ابرها نشان داده بود. در اینجا، برخلاف شبِ حادثه، ابرها سفید، همهچیز واضح و نور در وسط جاده خودنمایی میکند. در اینجا، به نظر میآید «تام فورد» از دو دریچه این نگاه را گذرانده است. هم از دریچة ذهن سوزان بهعنوان خوانندة رمان و هم از دریچة نگاه ما بهعنوان مخاطب فیلم. توجه تونی در این نقطه، معطوف به دخترش و در واقع دخترِ ادوارد است. او در اینجا مستقیماً به سوزان اعلام میکند که میدانم!.
سوزان اما در فرار از این تله، نگاه ما را از این سئوال تونی بسمت تصویرِ لورا یعنی زن تونی هدایت میکند. نگاهی که با گذر از سوژة رنگی ذهن خود سوزان صورت میگیرد؛ به هر حال هر آنچه که میبینیم، از فیلتر ذهن تنها خوانندة آن یعنی سوزان گذر کرده و آلوده به پیشزمینه ذهن اوست.
گویی سوزان دوست دارد که تونی و درواقع ادوارد، حال او را بپرسد اما با ارجاعاتی که از طریق نیمکت و جسدها به سوزان داده میشود، انگار کارگردان با ادوارد همدست میشود تا ضربة کاری اول را به او بزنند. سوزان بلافاصله پس از این صحنه، اولین قرارِ ملاقاتش را با ادوارد به یاد میآورد.
تام فورد با دقت کامل، ادوارد و سوزان را در نیویورک، در کنارِ ویترین مغازه و با تاکید بر مانکن ویترین در کنار سوزان نشان میدهد. ادوراد به سادگی در دام سوزان میافتد و فورد حتی در این سکانس مهم و کلیدی اهرمِ فشاری را برای او تعبیه میکند. او با این تمهید نشان میدهد که قهرمان ما در این برش از فیلم خامتر از این حرفهاست که این برگ برنده را در آستینش قایم کند. او یک پسر ساده و خوب در نظر گرفته شده است و قرار است نابود شود.
و همین تأیید پیش پا افتاده، برای کندن سوزان جاهطلب از چنگال خانوادهای که برای کلمات ارزش قائلند و بیجهت آنها را هدر نمیدهند، کافیست.
در سکانسی آموزشی دیگر، در صحنه رویارویی سوزان و مادرش که پیوست سکانس توصیف شده پیشین است، وضعیتِ اجتماعی و خانوادگی سوزان و در اصل عقدههای او آشکار میشود. خونسردی مادر در هنگام غذا خوردن و صحبت با سوزان که بهظاهر در حال گفتن مهمترین حرف زندگیش است، به خودی خود گویای نظام خانوادگی آنهاست.
البته سوزان هم مثل ادوارد، خامتر از این حرفهاست تا بتواند از میان ناگفتههای مادر، ابعاد شخصیتی و امنیت آیندهاش را بفهمد. صدالبته که این عناصر، چیدمان و پیشفرضها، برای ایجاد درک عمیق در ذهن مخاطب طراحی شدهاند و سوزان همانند ادوارد محتوم به اشتباه کردن است. این گزیدة دیالوگهای بین سوزان و مادرش، وضعیت را جوری تقویت میکند تا شکاف طبقاتی بین سوزان و ادوارد برای ما شفافتر شود:
و حرف مادر درست است. سوزان علیرغم تمام نفرتی که از مادرش دارد، دقیقاً به موجودی شبیه به مادرش تبدیل میشود.
در سوی دیگر فیلم و در رمان ادوارد، تام فورد «بابی آندس»، کارآگاهی ورزیده را برای کمک به تونی فرستاده است. تونی که به کمک بابی، در جستجو برای پیدا کردن همسر و دختر ربوده شدهاش است، از جلوی تابلوی تگزاسِ غرب با رنگ قرمز رد میشود که در بیابانی خشک بیخودنمایی میکند. با این تأکید، تام فورد نشان میدهد که هرچیزی در این ناحیه خواهیم دید، چه مستقیم و چه مستتر، به شهوت و خون ختم میشود.
تونی پس از اینکه از شوک فاجعهای که برایش رخ داده بیرون میآید، از پوستة بیعرضگی خود خارج شده و به سمت گرفتن انتقام اصلی قدم برمیدارد. دلایل مرگ زن و دخترش او را به اندازة کافی آزرده میکند اما ضربة آخر را در صورت تونی، هنگام شنیدن خبر تجاوز به خانوادهاش میبینیم. خبر ناگواری که حتی بابی کاراگاه در نحوة گفتنش مراعات میکند. او یک دوست است و درک میکند. بابی در رمان چیزی را به تونی میگوید که او باید بشنود:
ادوارد نهایت دقت را در سیر رمانش که معلوم نیست چقدر زمان برده، به کار برده است. رمان به زیبایی تمام، پایان بدفرجام، تلخ و همانگونه که سوزان میگوید، «ویران کننده» دارد.
فورد، این پایانبندی را در جملة کلیدی ری، هنگام مواجهة سه نفره با تونی و بابی میگذارد:
در این سواری، ری با واژة «فولک» از خانواده تونی یاد میکند و این واژهایست که خود تونی، برای ماشینش بهکار میبرد!. ماشینی که آنرا در ابتدای فیلم و زمان ورود سوزان به خانه، در پشت درب خانهاش دیدیم. این شباهتها در کابین مشکوک به صحنة جرم به اوج خود میرسد؛ افتادن ری پس از کتکی که از تونی میخورد، همزمان میشود با افتادن رمان از دستان سوزان و برداشتن رمان نیز با دیدن رمان در دستان سوزان و در ابتدای ازدواج آنها تلفیق میشود.
این یادآوری و قرابت دو موضوع کاملاً متفاوت، شباهت خشونت کار سوزان با ری مارکوس و بهعبارتی ابعاد وحشتناک کار سوزان را گوشزد میکند. در اینجا هم بکگراند سوزان مانند اکثر نماها، قرمز است. فورد، در این یادآوری بر روی حضور آتش تأکید ویژهای میکند. آتشی که با یک کلیدواژة مشترک دیگر، سوزان را مستقیماً به دورة آشنایی با هاتون میکشاند. خیانت به ادوارد و شکلگیری چاشنی اصلی انتقام!.
به نظر میآید که فورد عنصر خوبی را برای این وضعیت انتخاب کرده است. آتش؛ که با سوزاندن زندگی ادوارد، برمیگردد و دامن خود سوزان را هم میگیرد. تام فورد با نشان دادن سوزان
در رنگ قرمز و شباهتگذاری میز، لوازم و زیورآلات سوزان به صحنة نمایش بورژوای مادرش، او را دقیقاً شبیه به مادرش نشان میدهد. او اینکار را برای سوزان دقیقاً در همان سنی که از مادرش دیدیم انجام میدهد؛ چیزی حدود 20 سال بعد.
دقت در جزئیات گالری، از گاو شکار شده در قاب گرفته تا تأکید کارگردان بر حضور پلکان و ایستادن سوزان در مقابل تابلوی هُنری انتقام، تمرکزی است که فورد به سوزان و همچنین ما میدهد. این موارد پایانی و جمعبندی فیلم است و نشان میدهد که سوزان دارد متوجه چیزی میشود، اما دقیقاً نمیداند چه چیزی!.
او در صحبتش با منشی، با تأکید بر دو توصیفِ خوشتیپ و جذاب برای هاتون و خندیدن بعد از آن، ما را مجاب میکند که رنگ قرمز بیدلیل نیست. سوزان واقعاً یک جاهطلب است. این یک بازی است که اتفاقاً هاتون هم در دام آن افتاده است. او در میزگردِ تصمیمگیری برای اخراج یکی از پرسنل گالری، با لباس سفید در بکگراند سفید دیده میشود. این تأکید و آکسان، نمایانگر این موضوع است که سوزان به تازگی دارد همرنگ آن چیزی میشود که واقعاً هست. به عبارتی دیگر؛ رمان باز هم دارد کارش را بخوبی انجام میدهد.
دقت در تابلوی شکار روی دیوار خانه که شبیه به یکی از پلانهای فیلم به نظر میآید و ممکن است در نگاهِ اول مخاطب را به اشتباه بکشاند، کلیدی است برای شناختِ سوزان در قامت یک مدیر هنری که حتی درکِ درستی از آثار هنری ندارد. او که در دامِ انتقام ادوارد قرار دارد و انقدر خودبین است که نمیتواند تشخیص دهد که در تارهای ادوارد دست و پا میزند، با برداشتن قدمی ناشیانة دیگری نشان میدهد که هنوز متوجه نشده که ادوراد چه کسی را هدف قرار داده است.
او قبل از خواندن کامل رمان و چیزی همانند فرار به جلو، ایمیلی به ادوارد میزند و توصیف نابجا، اما در واقع درستی از متن میکند. او اصطلاح «ویران کننده» را برای تمجید از رمان ادوارد بکار میبرد. در حالیکه ادوارد، دقیقاً این رمان را برای ویران کردن سوزان نوشته است. تنها باید صبر کند تا خواندنش تمام شود. میتوان گفت سوزان با عجلهاش سعی دارد تا انگشت اتهام را از خود دور کند.
تام فورد ادوارد را از نیمة پخته شخصیتها حذف کرد تا رمان دست نوشته او بیاید و کار ناتمامش را به خوبی انجام دهد. در یک نمایش زیبا و تلخ، همه به هم متصل میشوند و عاقبت هر تصمیم پس از گذشت زمانی مناسب، برمیگردد و یقة صاحبش را میگیرد.