تحلیل فیلم Atlantics
داود احمدی بلوطکی
در همین ابتدای عرض شایان توجه میدانم: انتظار میرود که مخاطب عزیز، دستکم یکبار فیلم مذکور را دیده باشد.
فیلم در اولین صحنههایش، ما را در برزخ بین زیبایی حالات مواج و افسونگر اقیانوس و سختی کار کارگران یک برج رها میکند. در برزخی که همه شواهد تصویری، ذهن مشوش مخاطب را بصورت غیرمستقیم، به ویرانهها هدایت میکند. درست زمانی که بهدنبال ساماندهی جهت نگاهش به فیلم است.
ویرانه، کارگران خسته، برج ناخوشایند، سکوت، غرش اقیانوس در وسط روز و ... تصاویری است که در همین ابتدا، سبب بروز فرضیات مختلف بیننده در مورد نوع فیلم است. که اتفاقا تعمدی است. در ابتدا، شاید به نظر بیاید که فیلم بخواهد به مسائل مربوط به مهاجران و سیاست جنسی بپردازد( البته که نباید غافل شد؛ این فیلم با زیرکی تمام، داستان مهاجرت منشوری را تعریف میکند). اما پیچیدگی داستان این فیلم فراتر از اینهاست.
این درام خوشساخت و بدور از هرگونه بزرگنمایی، از حرکت به سمت یک راهحل ناگزیر و ناگریز، یعنی مهاجرت برای یافتن زندگی بهتر، پا را فراتر میبرد و پلات خود را بر پایهی بیرحمی موجود در ساختار اجتماعی داکار (پایتخت سنگال) و از آن فراتر، بر روی نابرابری دنیای تجارت، گستردانیده است.
کارگران ساختوساز یک برج، به حقوق و دستمزد عقب افتادهشان نیاز دارند و پس از مایوس شدن از گرفتن نتیجه، با دست خالی، عقب یک وانت سوار میشوند و در ظاهر به خانههایشان برمیگردند. یکی از این کارگران، سلیمان است. جوانی که بخش عظیمی از جریان فیلم را جلو میبرد. نامزدش آدا، علیرغم عشقی که نسبت به وی دارد، مجبور است تا با عمر، پسر خانوادهای ثروتمند در شهرشان داکار ازدواج کند. عمر که در ایتالیا کار میکند، برای عروسی برمیگردد و این در حالی است که پسرهای داستان، یعنی همان کارگران بیدستمزد برج، برای دستیافتن به یک زندگی بهتر، سوار بر قایقی رهسپار اسپانیا می شوند. آنهم در اقیانوس اطلس!
سفری ناتمام که منجر به غرق شدن آنها میشود. پس از گذشت یک هفته از این حادثه، زمان ازدواج آدا فرا میرسد و در طول مراسم، اتفاق عجیبی رخ میدهد که همه چیز را از حالت عادی خارج میکند.
قصد دارم نماهایی را در این فیلم بررسی کنم که در عین سادگی، بار معنایی بالایی را یدک میکشند. ایبسا همین جزییات دقیق، از یک فیلماولی سنگالی، که شاید بیشترین افتخارش را مدیون بازی در فیلم 35شات کلیر دنی است، یک مدعی نخل طلای کن بسازد.
در این درام تحسین شده، اقیانوس اطلس، با نمادی پررنگ از آزادی و مرگ، تقریبا در هیچ قسمتی از فیلم آرام و قرار ندارد و حضورش در عین تسلیبخش بودن، تهدید کننده نیز هست. ایندست تناقضها تا آخر فیلم همراه ماست و به نوعی دست از سر ما بر نمیدارد. به گونهای که عناصر مهم فیلم، گاه و بیگاه با هم آمیخته میشوند و در مواردی به شدت از هم فاصله میگیرند.
فیلم، با نشان دادن محلههای فقیر و ثروتمند در کنار هم و در پسزمینه داکار و پرادوکسهایی نظیر آن، ما را به این سمت هدایت میکند که کارگردان، با تسلط بر محیطی که از دل آن برآمده است (اگرچه متولد پاریس است)، قصد دارد بهعمد این عناصر را ترکیب کرده و در عین حال بشکند و نشان دهد که ترکیب عناصر بیربط، هراندازه هم که مهم باشند، غیرممکن است.
کارگردان، در آتلانتیک، به طور نامحسوس، با چنگ انداختن به یقه اقیانوس، فیلم را به چیزی کاملا متفاوت تبدیل میکند و با اجازه ندادن به برجستهنمایی اهمیت زمین در زندگی و خواستههای شخصیتهای قصهاش، بویژه آدا، داستان را به یک افسانه از جنس اساطیر با محوریت انتقام تبدیل کرده و روایت میکند.
- تو حتی به من هم نگاه نمیکنی. فقط به اقیانوس خیره شدی!
عمر پس از بازگشت از سفر، برای نامزدش آدا یک آیفون طلایی رنگ به عنوان هدیه میآورد. شاید در نگاه اول بیاعتنایی آدا به عمر و هدایا و کلا پولش به چشم بیاید (که البته هست). اما این نکته زمانی بارز میشود که ما سفر عمر را بررسی کنیم:
او در ایتالیا کار میکند و بر حسب یقین، این هدایا را از آنجا میآورد و به عبارتی دقیقتر از اروپا. یعنی همان قارهای که سلیمان و دوستانش، با امید یافتن زندگی بهتر و یا بهتر است بگوییم فرار از فقر، از طریق پیمودن اقیانوس اطلس آن هم با قایق، بسوی آن میشتابند. شتابی از روی گرسنگی، فقر و در لایههای زیرینش فحشا. شتابی که آنان را در نهایت به کام اقیانوس میفرستد.
دیوپ جوان با نشان دادن و تاکید بر حضور دختران قصه در یک کلوپ شبانه روی مطلب فوق صحه میگذارد. کلوپی که قیاسش با نمونههای اروپایی صاحباختیارش، خالی از لطف نیست!
- عمر (پس از اشاره به آیفون در دستان آدا) : حالا میبینی که زندگیت رو عوض میکنه!
البته آدا هم قصد دارد تا زندگی خود را با فروختن آن در بازار سیاه داکار عوض کند!
کارگردان، با نشان دادن این وضعیت، عملا از ما توقع دارد تا از دالونهای تاریک داستان، برداشتهایی درست و لایه به لایه داشته باشیم. او بصورت غیر مستقیم، آدا را از درک درست از آنچه که واقعا میخواهد، معاف میکند و در عوض آن را به ما میسپارد. آدایی که به نوبه خود، در هزارتوی پدرسالاری و تبعیض جنسیتی حاکم در آفریقا گرفتار است. یک زن جوان در شهری فقیر، با نگاهی بزرگ به آینده!
با نهایت احترامی که برای این فیلم قائلم، میتوانم بگویم این جنس نمادها را بصورت پختهتر در درامهای قویتری شاهد بودهایم. شاهکارهای عبدالرحمان سیساکو مخصوصا تیمباکتو 2014 و دیگر فیلمهای موفق، نظیر جادوگرجنگ 2012 و ...
کارگردان بخوبی ازپس نشان دادن قدرت مدرنیته و نظام سرمایهداری و سنگینی سایهی آن بر انسانهای عادی برآمده است. برج در تمام طول فیلم حضوری پررنگ دارد. چه بصورت تمامقد و تمامقاب و چه بهظاهر محو و در پس زمینهی تصاویر. برجی به نام معجزه! برج ناتمام شهر که بار معنایی آینده و زندگی مدرن را در طول فیلم حمل میکند و قد کشیدنش در افق ساحلی اقیانوس اطلس!
دیوپ بخوبی با گذاشتن آکسان بر روی برج و حواشی آن، از جمله بنر رنگ و رو رفتهی شکل کامل شده برج و ساختمانهای اطرافش، توانسته است بار معنایی «کار درست در جای اشتباه» و یا بالعکس را منتقل کند. در این تصاویر، دیوپ به ما نشان میدهد حتی احشام در حال عبور نیز از اهمیت بیشتری نسبت به ساختمانهای پسزمینهشان برخور دارند. او در همین ابتدا، با تصاویر بیدیالوگ فریاد میزند: یک جای کار میلنگد.
آدا، به ظاهر در آستانه شروع زندگی بسیار بهتری قرار دارد که شواهد نشان میدهد که آن را به آسانی به دست آورده است. آرزویی که در آن شهر، هر دختری دوست دارد تا بتواند حتی تصورش را بکند. تبدیل شدن به زنی ثروتمند.
گواه این موضوع، خانهایست با آن اتاق خواب تجملی پر زرق و برق که رشک و حسد دوستانش را بر میانگیزد. نکته اما، در فاصلهای نهفته است که میان قبول کردن ازدواج مصلحتی و چیزی که او واقعا میخواهد، قرار دارد. چیزی که عریضتر و عمیقتر از هر اقیانوسی است.
وجه مشترک آدا با سلیمان جوان، البته بندگی آنهاست. اما سرمایه شخصی او در قامت یک زن جوان زیبا و مطلوب، بالاتر از آن است تا بتوان او را بهعنوان نیرویکار دید. دستکم از جنس کارگر ساختمانی. او اسیر نوع دیگری از بردگی است. نوعی پیچیدهتر که فقط چشمهای مسلح به ابزارهای تبعیض نژادی و جنسی میتواند آن را ببیند و درک کند. بردگی همراه است با نفرت و نفرت آدا میتواند بزرگتر باشد از هر چیزی که یک مرد فقیر از آن رنج ببرد.
حقایق سخت زندگی در فیلم تماشایی آتلانتیک، با وحشتی واقعی درهم آمیخته است. وحشتی که اصلا از جنس هالیوود نیست و طعم انتقام در این فیلم، با ورود به دنیای ماوراءطبیعه آغشته به اسرار میشود و به خورد مخاطب داده میشود. ریسکی که نتیجهاش، یک درام خوشساخت، باورپذیر و به یادماندنی است.
دیوپ، پس از سفر تراژیک و تراژدیساز پسران خداپرست داستانش که با تاکیدگذاری درست و بجایی که در همان ابتدای فیلم با ذکر لاالهالاالله، از زاویه باور آنها به ما نشان داد، به جای ادامه تمرکز داستان بر مردی که سعی در گریز از مشکلات اقتصادی از طریق سفر دریایی به اسپانیا دارد، فیلم را به کانون زنانی ارجاع میدهد که در عقب داستان و در مرکز ماندهاند.
نکته بسیار شایان توجه، دوربین دیوپ است که هیچوقت از سرزمین اصلی سنگال (به جز نگاه کردن به دور دستهای خیالانگیز اقیانوس) فراتر نمیرود. اروپا تنها بهعنوان یک فرض در آتلانتیک مطرح میشود. یک انتزاع در رساندن معنی امید در روحیه کارگران.
باید به استفاده جسورانه او در استفاده از موسیقی و جلوههای تصویری ساده نیز توجه بسزایی کرد. جسارتی در جهت هماهنگ کردن حالات پیچیده اشتیاق، ناامیدی و خشم و در ادامه برای نشان دادن همهی عناصر عجیب و خارج از کنترلی که در داکار اتفاق میافتد. یادمان نرود که پیش از این، دیوپ تجربه ساخت فیلم بلند را در کارنامهی خود نداشته است.
بر خلاف قواعد موجود در ساخت اکثر فیلمهای آفریقا، دیوپ عملا و مشهود، از تمرکز بر قوانین تعهد و پاکدامنی سر باز میزند. اگرچه تا حدودی بصورت نیشتر و کنایه این مساله را در روابط معطوف به آدا دنبال میکند. فیلم، به ظاهر یک داستان عاشقانه را بهانه میکند تا یک جریان پنهانی در نقد اجتماعی را عیان عریان کند. اگرچه این مساله، وجود المانهای مربوط به ردپای دنیای در حال توسعه معاصر را تضعیف نمیکند.
درست است که خانههای تصویر شده، در ارتباط با هم بسیار نزدیک به نظر میرسند اما این صمیمیت، به طرز جالبی لذتبخش نیست!
سئوالی که محتمل است در ذهن تماشاگران ایجاد شود این است که: آیا دیوپ با ورود به قلمرو ارواح، در به فهمنشاندن مقصودش، انتخاب درستی را انجام داده است و یا خیر؟ آیا برای روح مردان شجاعی که در دریا غرق شدهاند، بدن تسخیرشدهی زنان، برای گرفتن حق و طلبشان، به اندازه کافی قوی است؟
پاسخ در حرکت دینامیکی شخصیتهای زن قصه بخصوص آدا نهفته است. زنانی که از حالتی منفعل به سمت انسانهایی مصصم و دارای استقلال تصمیم پیش میروند. به نظر میرسد دیوپ، به عمد مردان قصه را عاشقانه در دل اقیانوس غرق کرد تا فرصتی برای حرکت بنیادین و انتقامجویانه زنان در فیلم ایجاد کند. انتقامی نه از سر فقر مالی بلکه در اینجا بوی مطالبه عزتنفس به مشام میرسد. این موضوع را دیوپ در فیلم، با نشانه گرفتن اهمیت آزمایش بکارت و اجبار تن دادن آدا به انجام آن، تقریبا به ما شیرفهم کرد!
آدا پس از آگاهی از بازگشت سلیمان از اقیانوس، خویشتنداری بیشتری از خود نشان میدهد و در عین حال جسورتر مینماید. این همان چرخش دینامیکی است که پیشتر عرض کردم. او اجازه میدهد تا احساسات خاصی که اتفاقا از نقاط قوت فیلم دیوپ است، در حرکاتش ظاهر شوند. تغییرات ظریفی که نشاندهنده تغییر اساسی در شخصیت اوست. این تغییرات، در رفتار سلیمان برگشته از اقیانوس نیز به چشم میخورد تا هر دو در یک جهت گام بردارند. او هم سلیمان دیگری شده است.
کاراگاه جوان عیسی، مسئولیت حل پرونده مرموز آتشسوزیهای بدون جرقه را بر عهده دارد. کارآگاهی که در همان ابتدا، حرکات و رفتارهایش ناخودآگاه یک برد پیت دیگر و یک فیلم هفت دیگر را یادآور میشود.
پروندهای به نظر ساده که به دست یک جوان در حال کسب تجربه سپرده میشود. عیسی که به گفته شاهدین (به درستی) مدعی است که سلیمان، در شب عروسی در خانه عمر دیده شده است، برای حل و فصل این پروندهی دردسرساز برای پلیس فاسد داکار، راهحل را در سختگیری و اعمال فشار روحی بر روی آدا میبیند.
او معتقد است که سلیمان مسئول همه این ماجراهاست و پس از اعترافات آدا، همهچیز به خوبی و به سرعت حل میشود. اما همانطور که ما زودتر آگاه شدیم، کارآگاه قصه ما متوجه میشود که موضوع به این سادگیها نیست و با کشف شواهد عینی در دوربینهای مداربسته شب عروسی، زودتر از سایر شخصیتهای فیلم متوجه حضور عناصر ماورایی و البته خودش در دل این ماجرا میشود.
- احساس کردم که گریه تو مرا به ساحل میکشاند.
این جمله دوستداشتنی در انتهای فیلم، از زبان روح سلیمان به آدای عزادار گفته میشود.
سلیمان کجاست؟ و چرا عیسی پس از فهمیدن ماجرا و شرکت کردن ناخواسته در آن، تا آن حد مصمم، در طلوع خورشید رخنمایی میکند؟
کار ناتمام سلیمان چیست که تا آنحد برای بازگشتش اصرار دارد؟ سلیمان (که نام یکی از پیامبران الهی است)، چرا برای بازگشت به دنیای انسانها، کالبد عیسی (که نام یکی دیگر از پیامبران الهی است) را انتخاب میکند؟
این ها سئوالاتی است که نگارنده از مخاطب انتظار دارد تا از خود بپرسد. البته که انتخاب اسامی در فیلم اتفاقی نیست. این پرونده باید توسط عیسی، به معنای پیام آور صلح و دوستی خاتمه مییافت و اعجازها در فیلم همه بر عهده سلیمان است که به معنای آشتی است!
طبق منابع، افلاطون فیلسوف نامی یونانی اولین کسی بود که نام آتلانتیس را بر سر زبانها انداخت و در دو رسالهاش تیمائوس و کریتیاس، چنین نوشت:
12هزار سال پیش از این ( با توجه به اینکه منظور از تاریخ مبدا وی 350سال قبل از میلاد مسیح است)، جزیرهای بزرگ وجود داشت با تمدنی ستایشانگیز موسوم به آتلانتیس.
آتلانتیس جزیرهای خوش آبوهوا به وسعت 390 هزار کیلومتر مربع بود که جمعیت چند میلیون نفری آنرا آتلانت میخواندند. این جزیره مهد تمدنی بسیار عالی و پیشرفته بود که در تمام شاخههای علوم و هنر، سرآمد زمان خود محسوب میشد. نخستین ساکن این جزیره، اونور بود که با لئوکیپیه ازدواج کرد و از او صاحب دختری به نام کلیتو شد. پوزیدون، خدای حامی جزیره، عاشق کلیتو شد و حاصل ازدواج آنها، پنج جفت پسر دوقلو بود. او جزیره را بین پسرها تقسیم کرد و اطلس را که پسر بزرگتر بود، پادشاه جزیره کرد. قد بلند، پوست سفید و موهای روشن، ویژگی آتلانتها بهشمار میرفت. این مردم مومن، بسیار خوشخلق و مهربان بودند و هیچ چیز نزد آنها مهمتر از اخلاقیات و ارزشها نبود. ارتش آتلانتیس بیش از یک میلیون و دویست هزار نفر نیرو داشت و در جنگلهای انبوه آن، انواع جانوران بزرگ و کوچک میزیستند. شهرهای آباد این جزیره مملو از ساختمانهای مرمری عظیم و هرمی شکل بود که تلالو نور خورشید به آن شکوه میبخشید. اما این شکوه تداوم نیافت. قدرت روزافزون آتلانتها موجب شد که آرامآرام به دستدرازی به سرزمینهای دیگر روی آورند. این شد که زئوس مجازاتی غیرقابل تصور برایشان درنظر گرفت: طوفانی سهمگین همراه با زمینلرزه و سیلهای بزرگ که به مدت یک شبانهروز ادامه یافت. تا آنکه دریا، جزیره آتلانتیس را به زیر خود فرو برد و ناپدید گشت. اقیانوس در آن نقطه به مکانی غیر قابل عبور و جستوجو تبدیل شده است.
توضیحاتی که در باب وجود آرمانشهر آتلانتیس (برگرفته از منابع) عرض کردهام، گوشهای از لایههای زیرین فیلم و در واقع وسعت اندازه فرامتنی است که کارگردان با آگاهی کامل، ما را بدان ارجاع میدهد. البته این همه ماجرا نیست و موضوع در دل آتلانتیس است.
به عقیده نگارنده، موضوع اساطیری در فیلم پررنگتر از هر سنگ محک دیگری به چشم میخورد. بطورمثال، بنده با معرفی آفرودیت به شما عرض خواهم کرد که هیچچیز در فیلم تصادفی نیست.
آفرودیت یا آفرودیته یا آفرودیتا، که در اساطیر یونانی ملقب به الههی عشق و زیبایی است جزو دوازده ایزد المپنشین محسوب میشود و گفته شده که او بخشایشگر زیبایی است. از دیدگاه اسطورهشناسی، در باب تولد آفرودیت، دو نظریه وجود دارد:
بر اساس نوشتههای هومر، او زاده زئوس و دیونه بوده است ولی بر طبق روایات هزیود، آفرودیت هنگامی به دنیا آمد که اورانوس، پدر تمام خدایان، توسط پسرش کرونوس اخته گشت. کرونوس اندام تناسلی اورانوس را بریده و به اقیانوس انداخت که سبب ایجاد کف و حبابهایی در اقیانوس گشت. در اینجا بود که آفروس (به معنی کفدریا) و دیته (به معنی خارجشده) به وجود آمد و آب دریا او را در حالی که سوار بر گوشماهی بود، به ساحل جزیره قبرس برد. نمادهای آفرودیت، دلفین، مورد، گل رز، گوشماهی، فاخته، گنجشک، آینه، قو و کمربند هستند.
او بهعنوان خدابانویی کیمیاگر محسوب میشود که خاصیت استحاله بخشی دارد. برای این اسطوره که کهنالگو نیز محسوب میشود، رابطه مهم است اما نه به معنای رابطه توام با تعهد طولانی مدت. آفرودیت بدنبال ایجاد رابطه است تا انرژی جدیدی در زندگی بیابد.
آنچه که آفرودیت بدنبالش است، تمرکز در چیزی است که برای خودِ او معنادار است و وقتی تمرکز میکند دیگران نمیتوانند حواس او را از هدفی که دارد پرت کنند. آفرودیت منحصرا برای شوق شخصی ارزش قائل میشود که به خواستهاش ارزش مینهد و موفقیت، دستآورد اجتماعی و یا شهرت توجه او را جلب نمیکند.
آفرودیته علاوه بر خدایان، به انسانها نیز علاقهمند میشد و به مردانی که عاشق زنان میشدند کمک میکرد. میلانیون یکی از این مثالهاست که عاشق آتالانته بود و یاسون که دلباخته مدئا بود. در بین کسانی که آفرودیت به آنها نظر کند، یک جذب مغناطیسی دو طرفه صورت میگیرد و در آن شرایط، هر دو طرف یکدیگر را بطور مساوی طلب میکنند و شوق قدرتمندی را برای بسوی هم رفتن و یکدیگر را “دیدن” و “شناختن” پیدا میکنند. در مقابل زیبائی او، همه عوامل، مقاومت خود را از دست میدهند.
انگیزه اصلی این کشش، یک انگیزه روحی و یا معنوی عمیق است. برای آفرودیت، رابطه جنسی مثل رابطه زبانی و یا میل به کمال، بهمنظور یک جور ارتباط و یا اتحاد است. پس آنچه آفرودیت تولید میکند میل به شناخته شدن و شناختن دیگری است.
اگر این میل به روابط جسمی بیانجامد، باروری و زندگی تازهای در پی خواهد داشت و اگر این اتحاد در ذهن، دل و یا روح صورت بگیرد، آنوقت رشد روحی، احساسی و معنوی را بدنبال خواهد داشت.
رابطه افرودیت با مردان میرنده (انسانها) در اسطورهشناسی اهمیت دارد. در برخی از منابع اسطوره آمده است؛ آفرودیت به دعاهای هیپومنس در شب رقابت برای بدست آوردن آتلانتا، زنی که بسیار دوست داشت، پاسخ داد. او به هیپومنس سه سیب طلائی و طریق استفاده آن را نشان داد که این کار باعث شد که او برنده شده و بتواند آتلانتا، را به همسری بگیرد. در این داستان، آفرودیت عامل استحاله است.
همانطور که در بالا اشاره شد، آتلانتا بر اثر انتخاب سیب طلائی همسر هیپومنس میشود.
حال برگردیم به داستان فیلم. آیا سیب طلایی شما را بیاد آیفون طلایی نمیاندازد؟
میتوانیم بگوییم که آتلانتیس با وجهه شهوتش، در قامت اطلس، سلیمان جوان و خوشسیما را با اندامی شبیه به خدایان (با اشاره به پیکرههای رنسانسی) بلعیده و پس از شنیدن نالههای آدا، او را با یکی از نمادهایش که در بالا اشاره شد، یعنی آینه به او برگردانده است.
در کجا؟ سنگال افریقا. جایی که رمز و راز جایگاه بسزایی دارد.
دیوپ در آتلانتیک، تاکیدگذاری بر اهمیت موضوع ماورا در نزد مردم داکار را، به عهدهی عیسی جوان، در قامت یک کارآگاه خوشفکر میگذارد. کارآگاهی که سعی میکند پرونده را با برقراری ارتباط با پلیسهای اروپایی، بصورت فرامرزی حل کند. در ضمن برخورد او با این موضوع که جسمش در اختیار سلیمان قرار گرفته است، نشان میدهد که صاحب برج، چرا ماجرا را پذیرفته و با کالبد دختران داستان و در اصل روح پسرانی که قربانی بیاخلاقی او شدهاند، نهایت همکاری را میکند و در اصل بیچارگیاش را نشان میدهد.
این امر برگرفته از آیین تکریم روح مردگان است؛ که شاید یکی از کهنترین و استوارترین باورهای دینی رایج در سراسر آفریقا محسوب شود. اساطیر آفریقا بیانگر نگرش مردم آفریقا به جهان، خدا و انسان و گویای رفتار و امیدهای مردم است. نگرشی که در دنیای امروز، هنوز در زندگانی مردم این قاره، از قدرت زیادی برخوردار است.
* این مطلب در ماهنامه چوک شماره 121 به آدرس زیر منتشر شده است. هر گونه کپی برداری از آن با ذکر منبع بلامانع است.
http://ketabesabz.com/dl/87800