نقاب هنر

نقاب هنر

جایی برای معرفی آثار
نقاب هنر

نقاب هنر

جایی برای معرفی آثار

پلنگ‌ها محل خود را تغییر نمی‌دهند!




پلنگ‌ها محل خود را تغییر نمی‌دهند!


تحلیل و بررسی فیلم «هدیه» The Gift اثر Joel Edgerton


داود احمدی بلوطکی


فیلم «هدیه»، به نویسندگی و کارگردانی جوئل اجرتون، بازیگر و کارگردان استرالیایی، فیلمی است که می‌توان آن را به دو  نیمه تقسیم کرد. در ابتدا و در نیمة ابتدایی، این فیلم نمایش‌گرِ یک درامِ معمولیِ خانوادگی است که جزئیاتش را در نقابی  قابلِ ‌پیش‌بینی پنهان می‌کند. اما در ادامه و در نیمة دومش، به درامی روانی و پرهیجان تبدیل می‌شود که به‌طور قابل‌توجهی جذاب‌ و پر از تعلیق است.

باید اشاره کرد؛ «هدیه» بطور حتم، یکی از فیلم‌های مهم است که با محور قرار دادن خانواده، در روح و روان مخاطب نفوذ می‌کند. درست است که این فیلم، بازیِ همیشگیِ گیشه را به رقبای بزرگ‌تر و عمدتاً تجاری آن سال واگذار کرد، اما به‌نحوِ شایسته‌ای، تبدیل به یک مسیرِ جدید، برای ادگرتون در مقام کارگردانی شده است.

اجرتون، که پیش از این در سال ۲۰۱۳ درام جنایی Felony را برای «متیو ساویل»، کارگردان استرالیایی نوشت و در همان فیلم هم بازی کرد، در واقع برای خودش یک شروع مطمئن در پشت دوربین ساخت.

فیلم بطور جالبی، حتی در ابتدایی‌ترین مسائل، از افشای اطلاعات طفره می‌رود و به‌نظر می‌رسد که بطور عمد، از مسائل جانبی و گذشتة داستان، پرده برنمی‌دارد. فیلمساز از عناصرِ آشنا و کلیشه‌ای، همانند شوک‌های بی‌جهت، صداهایِ بلند و غافلگیری‌های کم‌اعتبار پرهیز می‌کند تا فیلمش به فضای غیرعادی، که معمولاً برای ایجادِ تنشِ موضعی، در آثار رایجِ ژانر وحشت مورد استفاده قرار می‌گیرد، نزدیک نشود. او در اولین کارِ کارگردانی خود، یعنی همین فیلم «هدیه»، همان توجهاتش به جزئیات را اعمال کرد که پیش از این، در پروژه‌های بازیگری خود به نمایش گذاشته شده بود.

یک فیلمِ مهیج، که در آن تجاوزِ اجتماعی به حریم افراد و نه صرفاً تجاوزِ جنسی (که البته آن‌را ‌هم به نوبة خود و بطور دقیق، در هزارتوی فیلم بکار گرفت)، مخاطب را به جلو هل می‌دهد و او را به قلمرو وسیعی از شناسه‌های اجتماعی سوق می‌دهد.

جیسون بیتمن و ربکا هال در نقش سایمون و رابین، نقش یک زوج موفق را بازی می‌کنند که در خانة جدید خود ساکن می‌شوند. با ورود یک همکلاسیِ قدیمیِ فراموش‌شده به نام گوردو، همه‌چیز از همان ابتدای فیلم به سودِ کارگردان پیش می‌رود و ما حتی اجازه و فرصتِ حدس زدن دربارة آیندة زندگی این زوج را پیدا نمی‌کنیم و نمی‌فهمیم که اگر گوردو وارد این زندگی نمی‌شد، مسیرِ این دو چگونه پیش می‌رفت.

دیدار تصادفی گوردو (با بازی خودِ اجرتون) با یکی از همکلاسی‌های پیشین و به‌ظاهر موفقِ دبیرستان، یعنی سایمون، منجر به دادن هدایای غیرمنتظره‌ای می‌شود که در نهایت، مجموعه‌ای از برخوردهای اجتماعی به‌ظاهر ناشیانه و البته پیش‌بینی شده و دقیق را رقم می‌زند.

وقتی که سایمون با اصرار همسرش روبین، تصمیم می‌گیرد تا برای پایان دادن به روابط ناخوشایندی که با گوردو آغاز شده است رودررو شود و اموری را ساماندهی کند که از کنترلش خارج شده، یک راز مهم و تعیین‌کننده مطرح می‌شود و بدون هیچ ملاحظه‌ای، منجر به فاجعة از بین رفتن ازدواج سایمون و روبین می‌شود. جنسِ انتقام در این فیلم، کم‌نظیر است.

کارگردان با تلفیقی هوشمندانه از دو شاهکارِ سینمایی یعنی؛ همکلاس قدیمی(old boy) اثر پارک چان ووک، محصول کره‌جنوبی و پنهان(hidden) اثر میشاییل هانکه، محصول فرانسه، ضمن ابراز ارادت به این دو فیلمسازِ بزرگ و آثار بی‌نظیرشان، مخاطبِ خاص و منتقدانی که این ردپا را دیده‌اند را به سمت هدفِ اصلی خود در فیلمش، یعنی مسئلة گره‌های اصلیِ خانواده، در عمیق‌ترین لایه‌ها هدایت می‌کند. او در نقطة پایانی، تمامی حدس‌هایی که با نشان دادنِ ردِ این فیلم‌ها در اثرش به‌عمد ایجاد کرده بود را دور ریخته و نمایشی جدید از انتقام را رو می‌کند.

نگارندة این متن، از مخاطب فرهیخته انتظار دارد تا این دو فیلم مهم را، نه تنها برای درکِ بهتر فیلم «هدیه»، که برای درکِ مشترکاتِ عمیقی که کارگردانان صاحب سبک و نظر(در هر قاره‌ای که باشند) با هم دارند، ببینند. در آن صورت؛ نبوغِ جوئل اجرتون هم به‌وضوح به چشم می‌آید. فیلمسازی که در اولین تجربه‌اش، تجرد و شخصی بودنِ نظرشِ را به مخاطب، نه تحمیل، که تقدیم کرده است.

به این نکته اشاره می‌کنم که این فیلم، در سالِ ساختش و سال بعد از آن، اقبالِ درکِ درست را پیدا نکرد. به هرحال، اسامی مهمتری در آن سال، تولیدِ فیلم کرده بودند و منتقدان، چشمِ توجه و کیسة جیبشان را به آن‌ها دوخته بودند. اکنون با گذشتِ 6 سال از ساخت آن، این فیلم روز به روز مهم‌تر می‌شود. این خاصیتِ اصلیِ فیلم‌های فکر شده است. در زمانِ خود بی‌مهری می‌بینند اما در تاریخِ سینما ماندگار می‌شوند.

فیلمساز، با کمکِ بازی درخشانِ جیسون بیتمن، شخصیت سایمون را از شوهری دلسوز، به فردی زورگو و قلدر تبدیل می‌کند. او اینکار را با مهارت و پر ابهت انجام می‌دهد. سایمون، از این دگرگونی و چرخشِ دینامیکی شخصیت، برای به دست آوردنِ ظاهر و جلدِ طبقة متوسط و شاید از نظرش قشر مرفه استفاده می‌کند و با بستنِ افترا، چسباندنِ برچسب ناروا، رقیبانش را ناجوانمردانه از میدان به در می‌برد و برای خودش کسب موقعیت می‌کند. موضوعِ تلخ‌تر، عقدة روانیِ سایمون در فیلم است که در نمایی مشابه به فیلم «پنهان»، در آشپزخانه خانه، از برنده و بازنده بودنِ آدم‌ها حرف می‌زند. او به ما خاطرنشان می‌کند که؛ ذره‌ای به آثار و عواقبِ کارهایش آگاه نبوده و علاقه‌ای هم ندارد.

ربکا هال، در برجسته‌ترین نقشِ خود، پس از سال‌ها، به ما یادآوری می‌کند که چطور در فیلم‌هایی که ایفای نقش کرده، هوشیار و دقیق است. ادگرتون، حتی برای جیسون بیتمن هم تدارک یک سفر موفق بازیگری را دیده است. او یک خط‌مشیِ خشن و به‌نوعی بی‌عاطفه را برایش در نقش سایمون تعیین می‌کند که به‌نظر می‌رسد، یک نجاتِ شغلی هم برای بیتمن محسوب می‌شود.

باز کردن بساطِ تحقیر توسط سایمون، با پاسخ بی‌نظیر گوردو به این بازی، که نه‌تنها ترحم رابین که حتی ترحم ما را هم با خود می‌طلبد، کامل می‌شود.

در فیلم «هدیه»، هدایا به‌تدریج و در نیمة دوم این فیلم (با اشاره به ابتدای متن) رنگ و بوی دیگری می‌گیرند و به لایه‌های عمیق‌تری از روابطِ خصوصی این زوج حمله می‌کنند. اگر موافق باشیم که در ابتدای فیلم، همة ما(در قامت بیننده)، نسبت به این زوج دچار سوءتفاهمِ «جبهة متحدِ خانوادگی» شده‌ایم، ادگرتون با بازی خودش در نقش مرموزِ گوردو، شکافِ عمیق و ماندگاری را در این سوءتفاهم ایجاد می‌کند. او تاکید می‌کند که ظاهر و باطن فاصله دارند.

این شکاف، دقیقاً نقطة مقابلِ تفاهمِ مصنوعی این زوج است. تفاهمی که از دیالوگ‌های حساب شدة سایمون و بازی ایماییِ رابین، نشان می‌دهد که مرزِ نفوذپذیری را در خود دارد. مرزی که گوردو، به‌خوبی آن را کشف می‌کند و با همان حربة سایمون، یعنی مسموم کردن ذهن‌ها، پاشنة آشیل خانواده را هدف گرفته و تیر خلاص می‌زند.

ناخواسته و به اجبار، ما در ابتدا، به نگرانی سایمون توجه می‌کنیم و او را به‌عنوان شوهری دلسوز و ایده‌آل و مدیری نمونه با پشتکاری عالی همراهی می‌کنیم. او ظاهراً درگیرِ مزاحمت‌های یک همکلاسی حسود شده است و رفتارهای دلسوزانة رابین هم، به این موضوع دامن می‌زند. در نهایت فیلمساز، یک مثلثِ پیش‌بینی شده را جلوی روی ما می‌گذارد. سایمون در وَجه عالی، رابین در ضلعِ کم‌خرد و نقطة مقابل سایمون و گوردوی عجیب و مزاحم، در ضلعِ مکمل آن.

بخشی از آزاری که به روانِ ما می‌رسد، وجود مزاحمِ گوردوی حسود، عقده‌ای و کینه‌توز است. این مزاحمت رفته رفته، تبدیل به گزاره‌ای می‌شود تا ما نتوانیم آیندة درخشانِ زوجِ دوست‌داشتنیمان را ببینیم. غافل از اینکه، این همان تله‌ای است که اجرتون در مقام کارگردان، برای ما به‌عنوان مخاطب کار گذاشته است و آن را تا زمانی که تمامی وجود ما، در نیمة اول فیلم به درون آن وارد نشده، آزاد نمی‌کند.

یادمان نرود؛ این تناقض در شخصیت‌ها، کار درخشانِ بازیگری هر سة آن‌ها را نشان می‌دهد که ما در آن غرق شده‌ایم. در نیمة دوم، هر سه کاراکتر اصلی، کلاس بازیگری خود را به نمایش می‌گذارند.

فیلمساز، زمانی این تله را می‌بندد که ما مشغولِ گره‌گشایی از داستان فیلم، فرار از شوک‌ها و پیدا کردنِ علت و معلول و راست و دروغِ این ماجرا هستیم. ما بدون آنکه بدانیم، بی‌حس، در لحظه به لحظة فیلم غوطه‌ور می‌شویم. این، یک تکنیکِ کم‌نظیر، برای نشاندنِ مخاطب پای اثر است. او حتی از یادمان می‌برد که کارگردانان خوش‌فکر، معمولاً برگِ نهایی خود را در انتها رو می‌کنند و فیلم را برای خود می بندند و برای ما، فیلمی جدید در ذهنمان می‌سازند. اجرتون هم اینکار را به زیبایی و بی‌رحمانه انجام میدهد.

خانة مالتی‌پلکسِ مدرن، انتخابِ هوشمندانة اجرتون است که بدون نشان دادن زیبای آن، از زاویه‌های تیزش برای القای مفهومِ وجودِ زاویه‌ها، در ابعادِ مختلفِ زندگی این زوج استفاده می‌کند. یک لبة روانی فولادی که به‌ندرت در فیلم‌های عامه‌پسند دیده می‌شود. او کارش را با استفادة دقیق و بجا از شیشه، به مثابة دیوار و حریم، کامل می‌کند.

به دو پلانِ متفاوت از فیلم، با یک زاویة نگاه دقت کنید: اولین حضورِ مرئی گوردو، در مقابلِ خانه و جا خوردنِ رابین و همچنین؛ صحنة حمام، بخار شیشه، پاک کردن آن با دست و حضور گوردو در روبروی آن (البته در خیال).

او اشاره‌های دقیقی در فیلم می‌کند و بدونِ تاکیدِ بی‌جا، از آن‌ها می‌گذرد. او مخاطب را فهمیده‌تر از آن می‌بیند که بخواهد توضیحی اضافه بدهد. به حضور رابین و سایمون در خانة قلابی گوردو توجه کنید؛ فیلمساز، به‌عمد، ما را به آنجا کشانده تا موضوع ترسیدنِ سایمون از میمون را بر روی میزِ پذیرایی، بدون شرح، توضیح دهد.

سه میمونِ دانای؛ ایوازارو(شر نگو)، کیکازارو(شر نشنو) و میزارو(شر نبین) بر روی میز نشسته‌اند و سایمون، بدون حضور گوردو، او را تخریب شخصیتی می‌کند. این موارد در انتهای فیلم رمزگشایی می‌شود و فیلمساز به ما یادآور می‌شود که به همه‌چیز در این فیلم فکر شده و هیچ علتی، بی معلول نیست. از آن مهمتر؛ این یک فیلمِ مستقل است و به نظامِ همه‌پسندِ هالیوودی ربطی ندارد.

در لایة زیرینِ همه چیز، «هدیه» انتقادی صریح از یک فرهنگِ غیراخلاقی است که در آن، هدف، ابزار را توجیه می‌کند و دروغ گفتن و تقلب، تا زمانی که ردپایشان پیدا نشود، عادی و مرسوم است. در این نظام، قلدری و ظلم برای تجارت الزامی  است.

انتخابِ شغل سایمون به‌عنوانِ مدیراجرایی در یک شرکت امنیت‌رایانه‌ای، روبین به‌عنوان طراحِ داخلی و از آن‌ها مهم‌تر، گوردو در قامتِ یک کمدینِ سطح پایین و سیار، بسیار دقیق و هوشمندانه است. او شغل‌ها، توجیه مناسب را، برای همة اتفاقات فیلم ایجاد می‌کنند. ادگرتون حتی از مبدا شروع این سفرِ نافرجام هم، چشم‌پوشی نکرده است. آن‌ها از «شیکاگو» به یک خانة رویایی در ایالت کالیفرنیا نقل‌مکان کرده‌اند. جایی که سایمون در آنجا بزرگ شده است. برای درکِ بهترِ این عرض، شما را به مطالعة «مکتبِ شیکاگو» هدایت می‌کنم. 

شخصیت‌پردازی در فیلم عالی و کم نظیر است و اجرتون، به جزئیات، نهایت توجه و دقت را داشته است. می‌توان به جرات گفت؛ هیچ‌چیز در این فیلم بی‌خود نیست.

فرزند در فیلم، بدون حضورش تا انتها، نقشی کلیدی را ایفا می‌کند. این زوج بدون فرزند هستند و رفتارهای رابین، پس از یک سقط‌جنین، دلیلِ مناسبی برای حمایت از گوردو، در مقامِ یک کودکِ آزار دیده از سایمون، پدر و جامعه محسوب می‌شود. گوردو این را خوب می‌داند و واضح است که پس از رو کردن دست سایمون، یک دستورکارِ پنهانی دارد. اما ما تا انتهای فیلم ناچاریم، فقط حدس بزنیم و بعد روی آن خط بکشیم. او به سایمون تاکید کرده بود:

-        تو، کارت با گذشته تمام شده اما گذشته کارش با تو تمام نشده!

سایمون زیر لب، لبخندی شیطانی با صمیمیت به‌همراه دارد. عملکردِ زیرکانة او، وضعیت نا آرام و مغشوش داستان را، در پشتِ رفتارِ دلپذیرش محو می‌کند. بطوریکه به سختی متوجه علائم خطر در او می‌شویم.

رابین در نقشِ کارآگاه فیلم ظاهر می‌شود تا از اسرار پرده‌برداری کند. کارآگاهی ضعیف و شکننده که شروع به کاوش در گذشتة سایمون می‌کند. او در ملاقات با شاهد و همدستِ سایمون در جریانِ غم‌انگیزِ گوردو، به این پرسش می‌رسد که:

سایمون کی بود؟ و حالا اون کیه؟ و در پاسخ میشنود که: یک فردِ زورگو. همیشه یک زورگو.

بازی کردنِ شخصیت مرموزِ گوردو، به‌نظر می‌رسد تنها در توانِ خودِ ادگرتون بود. شخصیتی به‌یاد ماندنی که وحشت را واردِ خانة مخاطبان هم کرد!

خوشبختانه این فیلم کم پرسوناژ، با معیاری از جدیتِ اخلاقی، از کلیشه‌های تکراری مبارزه با شیطان و مغلوب شدن آن و در نهایت پیروزی‌ فضیلت، فاصله می‌گیرد. واقعیت این است که ما در درونِ گوردو هم شیطان را می‌بینیم. بعید می‌دانم که جوئل اجرتون، فیلمِ مهم «من شیطان را دیدم» را ندیده باشد و برای نگارشِ فیلمنامه‌اش از آن بهره نبرده باشد.

به هرحال؛ «هدیه» با زبانِ قوی خود، دنیایی را به تصویر می‌کشد که عرصة بی‌رحمِ برندگان و بازندگان است. برندگان، هر کاری برای جلو رفتن انجام می‌دهند و برای پیشبرد اهدافشان، بدون هیچ ملاحظه‌ای و صرف‌نظر از قانون کارما، برروی افراد ضعیف پا می‌گذارند و آن‌ها را له می‌کنند.