
یک درام در تنپوش کمدی!
داود احمدی بلوطکی
شخصیت اصلی قصه، «فرانسیس هالیدی» دچار پارادوکس هویتی است که او را همزمان شکنجه میدهد و لذت میدهد. گرچه گهگاهی ما بظاهر، در حلِ مسایٔل از او پیشه میگیریم و حدس و گمانهایی میزنیم، اما کارگردان جواب مسایٔل شخصیت سادة ما را در همان ابتدای فیلم مطرح میکند.
مشکل اینجاست که این فیلم گروتسکِ خوشساخت، ما را با خود میبرد و فراموش میکنیم که روی سخنِ کارگردان با ماست و نه کاراکتر اصلی!
در این فیلم، که بهسادگی یقة مخاطب را میگیرد و دیگر ول کن آن نیست، نمیتوان محدودهای خارج از تعریفی که بامباک برای فرانسیس متصور شده را از سر همدردی تعیین کنیم. او قرار است بصورت طنزآمیز، در همة تجربیاتش شکست بخورد و اتفاقاً میخورد. حتی در رسیدن به رویای مهم رقصنده شدن.
گرایش فرانسیس به دوست همنوعش هم قابل اعتناست و بخش مهمی از پازل شلختة قهرمانمان در آن نهفته است. گرایشی که در نوع خودش جدید است و به شخصه، مورد مشابهش را در هیچکدام از فیلمهایی که با این محور ساخته شدهاند، ندیدهام. شاید انتخابِ زبان کمدی برای این جریان، به همین دلیل بوده است.
ردِ شخصی بودنِ فیلمهای «نوا بامباک» را که اخیراً نامش برای فیلم خوب «داستان ازدواج» بر سرِ زبانها افتاده است را باید، در فیلمهای پیشینش نظیر همین کمدی–درام خوشساخت و صریح پیدا کرد. فیلمی که بهخوبی از پسِ بار سیاه و سفید بودنش برآمده است. گرِتا گرویگ که به کمک بامباک در نوشتن فیلمنامه هم سهم مهمس در فیلم دارد، در درآوردن شخصیتِ فرانسیس نهایت مهارتش را بکار گرفته است.
بامباک با اختصاص دادن بخش پایانی فیلمش به پرفورمنسآرت، ارادتش را به تیٔاتر و بخصوص برادوی نشان داده است. ارادتی از جنسِ دوپهلو!